راستش را بگویم ....
چند وقتیست لُ لُ لُ لُ لُ لکنت کلام گرفته ام ، به لطف خدا تا چند وقت دیگر هم لال میشوم ، می دانم هی هی هی هی هیچ فرقی نمی کند ، شما که چند وقتیست کلن کر شده اید و نه لکنت مرا میشنوید و نه نگفتن مرا...
View Articleپرسه
و مهمترین حرفها آنهاییست که نوشته می شوند تا هیچکس آنها را بخواند ، همان حرفهایی که از مجهول ترین نشانی ها برای هیچ مقصدی پُست می شود با این امید که شاید روزی "او" این حرف ها را بفهمد .... همیشه نباید...
View Articleساعات آخر
با مرگ ناگهانی محمد یکم شرایط دانشکده عوض شد ، این چند روزه با شروع دوباره سلام علیکای من و مریم فرزانه عقبتر از قبل می ایسته و شاید فکر می کنه اوضاع داره به شرایط عادیش بر می گرده ، نمیخواستم مریم...
View Articleلحظه های اشک و لبخند ....
تــــــــو سکوت آخر شب وقتی دارم به آهنگ "A Calming Cadence" گوش میدم یهو یه پی ام میاد ... - سلام ، خوبی ؟کنار نوشته ها ، نوشته "مریم" ... تو همون آرامش آهنگ غرق میشم و اشک ناخواسته ای روی صورتم...
View Articleمن هنوز زنده ام ... !
میاد و سلام می کنه و بعدش فورن می گه خوبی ؟ چیزی شده ؟ تو دلم می خندم که یعنی واقعن نمی دونه چی شده ... اصرار میکنه به اینکه باید حرف بزنی و بعدش که شروع می کنم به حرف زدن بهم میگه بدبینی و به جای...
View Articleاین نوع زندگی با مردن چه فرقی داره ؟
برخوردای آدمای اطرافم ر دیگه نمی تونم تحمل کنم ، چقدر آدمها دو رو هستن ! گوشیم رو خاموش کردم ، فیس بوک رو بستم ، وبلاگ عمومیم رو که دو ماهه بستم ... کسی سراغم رو نمی گیره ... یه سریای دیگه رو از لیست...
View Articleدو رویی
نیما داشت با ارغوان اس ام اس بازی می کرد ، می دیدم ارغوان که همیشه به اس ام اسای من خیلی کوتاه و خیلی دیر جواب میده داره تند تند و خیلی بلند جواب نیما رو می ده و نیما هم یه لبخند رو لبش می شست و پا...
View ArticleClik here to view.
دست خالی ...
مــــــــریم دوباره شروع کرده به نوشتن وبلاگش ... به عنوان آخرین کامنتم رفتم و بهش گفتم نمیخوام دیگه حتی باهاش حرف بزنم ... گفتم می خوام صرفن بخاطر اینکه دیدم تو ناراحتی و من هم ناراحت میشم از رفتارات...
View Articleتموم شد
پری شب رفتم باهاش حرف زدم و همه چیز بین ما تموم شد .... گفت نمی خوام باهم باشیم اصلن و حق انتخاب دارم ... ! من هم انتخاب کردم که واسم مثل یه مرده باشه !
View Article
